انس گرفتن. الفت گرفتن. مأنوس شدن: اگر زیرکی با گلی خو مگیر که باشد بجا ماندنش ناگزیر. نظامی (از آنندراج). ، اعتیاد پیدا کردن. معتاد شدن. عادت کردن: بد مکن خو که طبع گیرد خو ناز کم کن که آز گردد ناز. مسعودسعد. گفت من چون درین جهانداری خو گرفتم بمیهمانداری. نظامی
انس گرفتن. الفت گرفتن. مأنوس شدن: اگر زیرکی با گلی خو مگیر که باشد بجا ماندنش ناگزیر. نظامی (از آنندراج). ، اعتیاد پیدا کردن. معتاد شدن. عادت کردن: بد مکن خو که طبع گیرد خو ناز کم کن که آز گردد ناز. مسعودسعد. گفت من چون درین جهانداری خو گرفتم بمیهمانداری. نظامی
دودزده شدن. به بوی و رنگ دود آلودن. (یادداشت مؤلف). اثر دود اعم از رنگ و بوی یافتن. دودگن شدن: دود وحشت گرفت چهرۀ عمر آب دیده بریز و پاک بشوی. خاقانی. ، کشیدن دخانیات. پک زدن به سیگار و غلیان وچپق و وافور و نظایر آن. بیشتر در مواردی گفته می شود که به طرف تکلیف می شود یک دو پک بکشد، گویند: یک دود بگیر. (فرهنگ لغات عامیانه)
دودزده شدن. به بوی و رنگ دود آلودن. (یادداشت مؤلف). اثر دود اعم از رنگ و بوی یافتن. دودگن شدن: دود وحشت گرفت چهرۀ عمر آب دیده بریز و پاک بشوی. خاقانی. ، کشیدن دخانیات. پک زدن به سیگار و غلیان وچپق و وافور و نظایر آن. بیشتر در مواردی گفته می شود که به طرف تکلیف می شود یک دو پک بکشد، گویند: یک دود بگیر. (فرهنگ لغات عامیانه)
بیرون کردن خون از تن بفصد یابحجامت. فصد کردن. حجامت کردن. (یادداشت مؤلف). رگ زدن. خون گشادن. خون کشیدن. (آنندراج) : خونم بجوش آمده تا خون گرفته ای من خون گرفته ام تو چرا خون گرفته ای. مظفرحسین کاشی (از آنندراج). کند است به اعضای تنم نشتر فصاد خون از رگ من نشتر فصاد گرفته. علی خراسانی (از آنندراج). ، قصاص گرفتن: انتقام از چرخ با طبع ملایم می کشم پنبه از نرمی ز چشم ساغر می خون گرفت. مفید بلخی (از آنندراج). - خون گرفتن کسی را، به انتقام کسی گرفتار آمدن: نگیرد خون ما آن کینه جو را اگر صد نیزه از جا جسته باشد. طغرا (از آنندراج)
بیرون کردن خون از تن بفصد یابحجامت. فصد کردن. حجامت کردن. (یادداشت مؤلف). رگ زدن. خون گشادن. خون کشیدن. (آنندراج) : خونم بجوش آمده تا خون گرفته ای من خون گرفته ام تو چرا خون گرفته ای. مظفرحسین کاشی (از آنندراج). کند است به اعضای تنم نشتر فصاد خون از رگ من نشتر فصاد گرفته. علی خراسانی (از آنندراج). ، قصاص گرفتن: انتقام از چرخ با طبع ملایم می کشم پنبه از نرمی ز چشم ساغر می خون گرفت. مفید بلخی (از آنندراج). - خون گرفتن کسی را، به انتقام کسی گرفتار آمدن: نگیرد خون ما آن کینه جو را اگر صد نیزه از جا جسته باشد. طغرا (از آنندراج)
در پوست دباغت ناکرده گرفتن: آنکه از جامۀ آزادگیم عریان ساخت یا رب از پوست برآرند و به خامش گیرند. باقر کاشی، عملی سحری برای شوهر کردن دختران. توسل به طلسم و جادویی برای شوی رفتن دختر. عمل ساحران و دعانویسان. - دعای بخت گشایی، دعا که به نیت به شوهر رفتن دختران دهند. (یادداشت مؤلف)
در پوست دباغت ناکرده گرفتن: آنکه از جامۀ آزادگیم عریان ساخت یا رب از پوست برآرند و به خامش گیرند. باقر کاشی، عملی سحری برای شوهر کردن دختران. توسل به طلسم و جادویی برای شوی رفتن دختر. عمل ساحران و دعانویسان. - دعای بخت گشایی، دعا که به نیت به شوهر رفتن دختران دهند. (یادداشت مؤلف)